قدس آنلاین - ۴۵سال سن دارد و اهل یکی از شهرهای غربی کشور است. ظاهر ژولیده و به هم ریختهاش به نوع حرف زدن و کلماتی که در گفتارش به کار میبرد نمیخورد. احمد و دوستش به اتهام جیب بری در اتوبوس شرکت واحد در مشهد دستگیر شده اند.
او در گفت وگو با کارشناس مشاوره کلانتری ۴۲ گفت: از صبح تصمیم گرفتیم دزدی کنیم. سوار اتوبوس شدیم. دوستم حواس یک مسافر را پرت کرد و من از جیب کاپشنش مقداری پول برداشتم. مبلغ ناچیزی بود. یک نفر دیگر را زیر نظر گرفتیم. دوستم او را سرکار گذاشته بود و میگفت بچهام مریض است و باید به بیمارستان برود. بازوی این فرد را گرفته بود و وراجی میکرد. دستم توی جیب کت این مرد میان سال بردم تا گوشی تلفنش را بردارم، اما زرنگتر از این حرفهابود و متوجه شد. سر و صدا راه انداخت و این طوری بود که من و دوستم دستگیر شدیم.
احمد آهی کشید و افزود: در زندگی شانس یار من بود و بعد از آن که فوق دیپلم گرفتم خیلی زود پیشرفت کردم. با معرفی عمویم به یکی از آشنایان به عنوان مسؤول حسابداری یک شرکت استخدام شدم. سه سال بعد با شایستگی که از خودم نشان دادم مدیر شرکت شدم. البته ازدواج با دختر عمویم نیز در گرفتن این شغل بی اثر نبود. ما زندگی مشترک خود را در آپارتمانی که هدیه عمویم بود آغاز کردیم. همه فامیل و دوستانم حسرت زندگیام را میخوردند و میگفتند قدر عمویت را بدان که از این پدر زنها خیلی کم پیدا میشود.
احمد افزود: حاصل زندگی من و دختر عمویم دو دختر بود. هر روز که میگذشت وضع مالی من بهتر میشد. متأسفانه در حالی که پشت میز مدیریت دچار غرور کاذب شده و یادم رفته بود از کجا آمدهام وچه گذشتهای داشتهام دوستان لاابالی و ناباب، بادمجان دور قاب چین سفره ولخرجیهایم شدند. همسرم و پدرش از این بابت ناراحت بودند و سعی میکردند با نصیحت و گفت وگو مرا سر عقل بیاورند. اما دیگر دستم به دهانم میرسید و فکر میکردم نباید به آنها رو بدهم درزندگیام دخالت کنند. احمد سرش را پایین انداخت و با صدایی لرزان گفت: دوستان ناباب پای من بی ظرفیت را به میهمانیهای کثیف و خوشگذرانیهای شیطانی باز کردند. خیلی زودتر از چیزی که فکرش را میکردم آلوده عیاشیهایم شدم. اعتیاد به مواد مخدر اولین و بدترین نتیجه میهمانیهای شبانه با دوستان نابابم بود. چندسالی از این ماجرا گذشت. وقتی به خودم آمدم که خیلی دیر شده و همسرم و ۲دخترم برای همیشه مرا ترک کردند. از طرفی سرمایه گذاری در کاری که هیچ سرنخی از آن نداشتم باعث شد سرمایهام را از دست بدهم.
این متهم به سرقت اظهارداشت: اوضاع زندگیام به هم ریخت. حتی خواهران و برادران خودم هم مرا طرد کردند. دیگر جایی در شهر و دیار خودمان نداشتم. حدود یک سال در تهران کارگری میکردم. در این مدت دوستی پیدا کردم که اوضاعش از من بی ریختتر بود. بااین دوست معتاد به مشهد آمدیم و سراغ یکی از آشنایانش رفتیم. یک ماه خانه این بنده خدا بودیم. صدای همسرش در آمد و از خانه بیرون مان کرد. یک شب در خرابهای تا صبح سر کردیم تا این که دوستم پیشنهاد داد دزدی کنیم. خوب شد ما را دستگیر کردند چون حداقل تکلیف مان روشن شد. احمد در پایان گفت: غرور چیز بدی است و از غرور بدتر، غافل شدن از یاد خدا و ناسپاسی به نعمتهای اوست.
نظر شما